نويسنده: بهاء الدين خرمشاهي




 

مقدمه ي 1

کمابيش در حدود نيم قرن از ترجمه ي قرآن کريم به قلم شادروان مهدي الهي قمشه اي استاد سابق دانشگاه تهران که علاوه بر قرآن کريم، صحيفه ي سجاديه و مفاتيح الجنان را هم به فارسي شيرين و شيوايي درآورده است، مي گذرد. به تخمين اينجانب اين ترجمه بيش از صد بار به صورتهاي مختلف به چاپ رسيده است و از اقبال عامه و گاه نيز از تأييد خواص برخوردار بوده است و در طي اين مدت پنجاه ساله فقط يک دو انتقاد کم حجم بر اين ترجمه در مطبوعات فارسي منتشر يافته است.
نگارنده ي اين سطور، سي سال مي گذرد که با اين ترجمه انس دارد و تا چندي پيش، نسبت به آن ترجمه مانند اکثر اهل کتاب، حُسن ظنّي داشت. تا اينکه به دليل اشتغال به ترجمه ي قرآن کريم، ترجمه هاي قديم و جديد را به دقت بررسي و با متن مقدس قرآن مقابله کرد.
شايد براي اهل نظر و قرآن پژوهان تعجب آور باشد که عرض کنم ترجمه ي مرحوم قمشه اي در عين آنکه مقبول ترين ترجمه ي قرآن در عصر جديد بوده است، چه بسا پر اشتباه ترين ترجمه هم بوده است. راقم اين سطور ماههاست که به بررسي نقادانه اين ترجمه اشتغال دارد، و با آنکه احترام زايد الوصفي براي شخصيت فرهنگي و کارنامه ي علمي شادروان قمشه اي قائل است، از آنجا که مطرح کردن سهوالقلمها و اشتباهات و اقلاط اين ترجمه را به قصد پيرايش و ويرايش آن، از نظر ديني و علمي بر ذمه ي خود فرض دانست، نمونه اي از اين يادداشتهاي انتقادي را به حضور قرآن پژوهان و اهل نظر عرضه داشت.
از درگاه حق تعالي براي آن بزرگمرد که در ترجمه ي خويش فضل تقدم و تقدم فضل داشته است و قرآن کريم را براي عامه ي فارسي زبانان، قابل فهم ساخته است، علو درجات مسألت دارم، و با تکيه به عنايت الهي آرزومندم که روح بلند پرفتوحش از خرده گيريهاي اينجانب که با رعايت موازين علم و ادب نوشته مي شود، آزرده نگردد.
بنده نه جوانم و نه جوياي نام، و نه دوست دارم که نام بزرگان را جز به نيکي ببرم. از خوانندگان دانشور انتظار دارم که اين نقد را نکته سنجانه بخوانند. انشاءالله با مطالعه ي صبورانه ي اين نقد، به اين نتيجه خواهند رسيد که قصدي جز ارائه ي خدمتي ناچيز در حوزه ي قرآن پژوهي و ترجمه ي قرآن کريم به فارسي نداشته ام. اين را هم بگويم که نسخه ي مبناي نقد و نظر بنده، نسخه اي است که به صحه ي فرزند دانشمند مترجم فرزانه، يعني جناب آقاي دکتر حسين الهي قمشه اي رسيده است ( تهران، اميرکبير، 1361، 1367ش ).

مقدمه ي 2

چنان که همگان مي دانند ترجمه ي استاد قمشه اي از قرآن مجيد تا حدودي آزاد و آزادانه است. يعني همراه با افزوده هاي تفسيري است. و چون اين افزايشها با نثري شيرين و خوشخوان بيان شده است، بسياري از خوانندگان غيرمنتقد، آن را حُسن اين ترجمه انگاشته اند. اين افزوده ها در ترجمه ي مرحوم قمشه اي نه جزو ترجمه محسوب مي گردد، نه تفسير به معناي عادي و عرفي آن است، زير به صورت مزجي است و خواننده بايد بسيار فحل و فارس در ادبيت و عربيت باشد تا با مقابله ي دقيق و مداوم در هر آيه اي و بلکه در هر جمله اي بتواند آنچه را که قرآني است، از آنچه توضيحي و تفسيري و افزوده ي مترجم محترم است، بازشناسد و فرق بگذارد. بلي، اگر مترجم دانشور مي توانستند افزوده هاي خود را در داخل قلاب يا پرانتز بياورند بسيار خوب بود و کاري بود کارستان. ولي چنين کاري نکرده اند و اين ترجمه، زير بار اين عيب و ايراد نمي تواند کمر راست کند. بنده با اينکه در حدود سي سال است با اين ترجمه سر و کار و حتي انس دارم، اما هنوز نمي توانم اين ترک اولي را ناديده بگيرم؛ يا آن را کم اهميت ببينم. بنده معتقدم که ادب شرع و ادب علم، ايجاب مي کند که مترجم قرآن کريم، حتي اگر يک واو از پش خود ترجمه مي افزايد، آن را در داخل قلاب بياورد. و خودم هم همين وظيفه ي واجب را در ترجمه ام از قرآن کريم به اکيدترين وجهي رعايت کرده ام. اين نظر کارشناسي را هم عرض کنم که شايد بعضي از خوانندگان پيش خود يا خطاب به بنده ي منتقد بگويند يا بپرسند که آيا يک ويراستار باسواد و با سليقه مي تواند اين تقص را تدارک و رفع کند؟ يعني همه افزوده هاي تفسيري را داخل پرانتز بگذارد؟ در جواب عرض مي کنم خير. اين کار به صورت ساده و مکانيکي و در حد نسخه پردازي و ويرايش ساده قابل اجرا نيست. زيرا اين افزوده هاي تفسيري در تار و پود هر جمله اي تنيده شده است، و جمله ها در عين آنکه معناي قرآني را در دل خود دارند، ولي با اطناب و تفصيل هستند؛ و عبارت قرآني را از غير قرآني به آساني و بدون يک بازنويسي عالمانه و مجتهدانه و بسيار دقيق نمي توان جدا کرد. و اگر اين کار آسان بود، تصور مي کنم بعيد نبود که آقاي دکتر حسين الهي قمشه اي که ترجمه ي پدر دانشورشان را با نظارت و صحه ي خود به طبع رسانده اند، آن را عملي مي کردند.
اينک بعضي اشکالات و اشتباهات عمده ي ترجمه ي مرحوم قمشه اي - اعلي الله مقامه - طبق ترتيب خود قرآن مجيد، ياد مي شود:
1. در ترجمه ي وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ... ( بقره، 93 ) نوشته اند: « و از آن رو دلهاي شما فريفته ي گوساله شد که به خدا کافر بوديد ». اين ترجمه دو اشکال، يکي بزرگتر و ديگري کوچکتر دارد. اشکال کوچکتر اين است که ضمير غياب را خطاب ترجمه کرده اند و بِکُفْرِهِمْ را به جاي آنکه « به خدا کافر بودند » درآورند، « به خدا کافر بوديد » برگردانده اند. اما اشکال بزرگتر در ترجمه ي أُشْرِبُوا است. مفسران از جمله ابن قتيبه، فرّاء، ابوعبيده ي هروي صاحب مجاز القرآن، و ميبدي صاحب تفسير کشف الأسرار و ابوالفتوح گفته اند که در اينجا يعني قبل از کلمه ي عجل [ = گوساله ]، مضاف که کلمه ي نظير « حُب » باشد، حذف شده و مضاف اليه يعني عجل جانشين آن شده است. و پديده ي زباني - ادبي حذف مضاف و اقامه ي مضافُ اليه در مقام آن در زبان عربي و قرآن کريم پديده ي شايعي است ( براي نمونه هاي بيشتر ـــ ترجمه ي اينجانب از قرآن کريم، از طريق فهرست توضيحات، ذيل کلمه ي « مضاف » ). اُشربَ، فعل ماضي مجهول است از « اشرب » يعني درخورانيدن ( لسان التنزيل؛ الدرر في الترجمان؛ ترجمان القرآن؛ المستخلص في ترجمان القرآن و فرهنگهاي قرآني ديگر ). تاج التراجم، اشراب را « آميختن » معني کرده است. ترجمه ي اين عبارت قرآني در منابع ديگر از اين قرار است: ترجمه ي تفسير طبري: و بخورانيدند اندر دلهاي ايشان گوساله [ را ] به کافري ايشان. تفسير سور آبادي: و درآوردند در دل ايشان دوستي گوساله، به شومي کفر ايشان. کشف الأسرار ( نوبت اول ): و در دلهاي ايشان دادند دوستي گوساله از کافر دلي ايشان. ترجمه ي قرآن مورخ 556 ق: درآوردند اندر دلهاي ايشان دوستي گوساله به کفر ايشان. تفسير نسفي: درخورانيده شد دوستي گوساله در دلهاي ايشان، به کفر و به باطنهاي ايشان. تفسير ابوالفتوح: و در خورد دل ايشان دادند دوستي گوساله، يعني پنداري ايشان را مطبوع بکرده اند بر آن و در دل ايشان سررشته... گفته دوستي عجل با دل ايشان مختلط شده از کفرشان است. ترجمه ي شاه ولي الله دهلوي: و در خور کرده شد در دلهاي ايشان دوستي گوساله را به سبب کافر بودن ايشان. حال به ترجمه هاي معاصران از اين عبارت قرآني مي پردازيم: مرحوم کاظم معزي: و نوشانيده شدند در دلهاي خود را. و در داخل پرانتز بلافاصله نوشته اند: دوستي گوساله با دلشان آميخته شد به کفرشان. مرحوم ابوالقاسم پاينده: و به سبب کفرشان دل به گوساله باختند. مرحوم زين العابدين رهنما: و گوساله پرستي در دلهايشان آبياري شد و به سبب کفرشان. عبدالمحمد آيتي: بر اثر کفرشان عشق گوساله در دلشان جاي گرفت. محمد خواجوي: و به واسطه ي کفرشان، دلشان فريفته ي گوساله شد.
چنان که ملاحظه مي شود از ميان اين 17 منبع که إشراب و عبارت « واشربوا » را از آنها نقل کرديم، فقط ترجمه ي يک منبع ( خواجوي ) به ترجمه ي مرحوم قمشه اي شبيه است، و هر دو در اقليت محض اند. ترجمه ي راقم اين سطور: و بر اثر کفرشان مهر گوساله در دلشان سرشته شد.
2. در ترجمه ي آيه ي مشهوري که معرکه ي آراء مفسران و متکلمان فريفين است يعني بخش پاياني آيه ي 124 سوره ي بقره که گفت و گوي خداوند با حضرت ابراهيم (عليه السّلام) است: إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‌ نوشته اند: « خدا بدو گفت من ترا به پيشوايي خلق برگزينم. ابراهيم عرض کرد اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي کرد [ ؟ ] فرمود: ( آري اگر عادل و صالح و شايسته ي آن باشند که ) عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسيد ». بحث ما در ترجمه ي الظالمين به « مردم ستمکار » است که در اينجا اگر چه مناسب است و پيداست که ستمکاران نبايد به عهد امامت يا نبوت برسند، اما چنان خواهيم ديد و اقوال مفسران را نقل خواهيم کرد، مراد از الظالمين ستمکاران نيست، بلکه مشرکان است.
مقدمتاً بايد گفت که بسياري از مفسران ( از جمله ميبدي، ابوالفتوح، بيضاوي و قرطبي ) نقل کرده اند که چون آيه ي 82 سوره ي انعام نازل شد که مي فرمايد: الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ‌ ( کساني که ايمان آورده اند و ايمانشان را به « ظلم » [ = شرک ] نيالوده اند آنانند که امن و امان دارند و آنانند که رهيافته اند ) براي اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سوء تفاهمي پيش آمد که حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با استناد به آيه ي ديگري از قرآن مجيد، آن را رفع کردند، و اين از نمونه هاي تاريخي قاعده ي معروف « القرآن يفسر بعضه بعضاً » است. قرطبي در تفسير گران قدرش مي نويسد: « و دو صحيحين [ صحاح بخاري و مسلم ] از ابن مسعود نقل شده است که چون اين آيه نازل شد، اين امر بر اصحاب رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) گران آمد، و گفتند کدام يک از ماست که در حق خويش ظلم نکرده باشد. آنگاه رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) گفتند چنين نيست که پنداشته ايد. آن [ ظلم ] در اينجا همانند آن است که لقمان با فرزندش مي گويد: اي پسرکم به خداوند شرک مياور، چرا که شرک، ظلم بزرگي است » ( سوره ي لقمان، آيه ي 13 ). قاطبه ي مفسران و مترجمان قديم همين رهنمود را دنبال گرفته اند و آيه را درست ترجمه و تفسير کرده اند. از مترجمان معاصر، آقايان بهبودي، آيتي و خواجوي و مرحوم زين العابدين رهنما در اينجا ( يعني ترجمه ي آيه ي 82 سوره ي انعام ) « ظلم » را به درستي به کلمه ي شرک ترجمه کرده اند. اما شادروان مهدي الهي قمشه اي و نيز مرحوم پاينده، « ظلم » را به « ستم » و « ظلم و ستم » ترجمه کرده اند.
حال به ساقه ي اصلي بحث خود باز مي گرديم. ميبدي مي نويسد: « ندانست ابراهيم که از پشت وي ناگرويدگان خواهند زاد، او را آگاه کردند و گفتند: لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‌ شرف شايستگي پيشوايي در راه بردن به من، به بيگانگان نرسد. اين عهد به معناي نبوت است به قول سُدّي، و به قول عطا رحمت است، و به قول مجاهد طاعت... و ظالمين در اينجا مشرکان اند » ( کشف الأسرار ).
اين آيه، يا به هر حال اين بخش از آيه که مورد بحث ماست ( لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‌ ) در کتب کلامي شيعه و اهل سنت، در مبحث امامت، مطرح است و بعضي از متکلمان شيعه به اين آيه استناد کرده اند که چون خداوند فرموده است: إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ‌ ( لقمان، 13 ) [ که بحثش را به تفصيل مطرح کرديم ] لذا در اينجا هم « ظالمين » به معناي « مشرکين » است، و لذا ابوبکر و عمر که در جاهليت مشرک بوده اند [ و اين خود يک بهتان نيست، بلکه يک واقعيت تاريخي است، حال آنکه علي بن ابي طالب (عليه السّلام) به تصريح همه ي مورخان بزرگ، حتي از اهل سنت، چون طبري، پيش از رسيدن به سن بلوغ، اسلام آورد و نخستين مردي بود که به دعوت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) به شرف ايمان و اسلام نايل گرديد ]، نمي توانند عهد الهي امامت يا خلافت را سزاوار باشند ( براي تفصيل و پاسخ اهل سنت ـــ تفسير امام فخر رازي ). در همين زمينه، خواجه نصير طوسي در کتاب تجريد الاعتقاد در مبحث امامت ( مقصد پنجم ) مي نويسد: « و لان الجماعة - غير علي عليه السلام - غير صالح للامامة، لظلمهم، بتقدم کفرهم » ( و از آن روي که ديگران - غير از علي (عليه السّلام) - براي امامت، غير صالح بوده اند، زيرا با سابقه ي کفرشان مرتکب « ظلم » شده اند ) و شارحان خواجه در اين مورد به آيه ي لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ استناد کرده اند.
در هر حال مرحوم قمشه اي که ترجمه شان ممزوج با تفسير است - و شرح اين معني گذشت - مي توانستند اگر هم « ظالمين » را به مشرکان ترجمه نمي کنند، در داخل پرانتز کلمه ي مشرکان را بياورند. زيرا بي شک مردي به فضل و فرهنگ ايشان، از سابقه ي اين آيه، که به شمه اي از آن اشاره شد، باخبر بوده است.
3. در اواسط آيه ي 233 سوره ي بقره که سخن از لزوم شير دادن دو ساله ي مادران به نوزادانشان مي رود، چنين عبارتي آمده است: فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ... و مرحوم قمشه اي آن را چنين ترجمه کرده اند: « و هرگاه زن و شوهر به رضايت خاطر يکديگر و مصلحت ديد هم جدايي طفل را اختيار کنند... » يعني « فصال » را « جدايي طفل » ترجمه کرده اند. حال آنکه مراد از فصال، فطام است، يعني از شير گرفتن طفل.
4. در ترجمه ي حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلاَةِ الْوُسْطَى ( بقره، 238 ) پس از « نماز وُسطي » در داخل پرانتز نوشته اند: به نظر اکثر مفسرين نماز صبح است. حال آنکه تا آنجا که بنده تحقيق کرده ام و در ترجمه ي خود از قرآن کريم آورده ام، مراد از نماز وسطي يا ميانين، به نظر اکثر مفسران نماز عصر است. و اينجا مقام تفصيل نيست، طالبان به آن ترجمه و توضيحي که ذيل آن آورده ام مراجعه فرمايند.
5. در ترجمه ي وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوَاجاً ( بقره، 240 ) آورده اند: « مرداني که بميرند و زنانشان زنده مانند... ». گويي بين مردن مردان ( شوهران ) و مردن زنان ( همسرانشان ) رابطه اي هست. ترجمه ي سرراست اين عبارت قرآني چنين است: « و کساني از شما که جان مي سپارند و همسراني بر جا مي گذارند... ».
6. در ترجمه ي وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَ أَبْنَائِنَا ( بقره، 246 ) نوشته اند: « ما و فرزندان ما را به ستم از ديارمان بيرون کردند ». حال آنکه پسران همراه با پدران ( يعني کساني که ضمير « نا » در « اخرجنا » به آن اشاره دارد ) نيستند. ترجمه ي آقاي عبدالمحمد آيتي چنين است: « در حالي که ما از سرزمينمان بيرون رانده شده ايم و از فرزندانمان جدا افتاده ايم ». که ترجمه اي درست است. ترجمه ي راقم اين سطور: « و حال آنکه از خانه و کاشانه مان رانده و از [ زن و ] فرزندانمان جدا شده ايم ».
7. در اينجا به يک غلط که در نقل يک کلمه از يک آيه ي قرآني در پانويس صفحه ي 39 رخ داده است اشاره مي کنم: مرقوم فرموده اند: « اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ » حال آنکه درستش چنين است: الله اعلم حيث يجعل رسالته ( انعام، آيه ي 124 ).
8. در ترجمه ي آيه ي أَ يَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ... وَ أَصَابَهُ الْکِبَرُ... ( بقره، 266 ) نوشته اند: « آيا مي خواهيد که يکي از شما را باغي باشد... ناگاه ضعف و پيري بدو فرا رسد... » مگر پيري ناگهاني است؟ ترجمه ي درست چنين است: « آيا کسي از شما دوست دارد که باغي داشته باشد... و آنگاه پيري اش فرا رسيده... ».
9. در ترجمه ي فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ... ( بقره، 283 ) چنين نوشته اند: « و اگر امين داند برخي را برخي به آن کس که امين شناخته شده امانت بسپارد و از خدا بترسيد و به امانت خيانت نکنيد... » که به کلي نادرست است. ترجمه ي سرراست اين عبارت قرآني چنين است: « و اگر کسي از شما ديگري را امين دانست، بايد کسي که امين دانسته شده، امانت او را باز پس دهد و از پروردگارش، خداوند [ جهان ] پروا کند... ».
10. يک نکته ي علمي: در ترجمه ي آيه ي معروف مربوط به متشابهات و محکمات، يعني در ترجمه ي اين بخش که مي فرمايد: وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا... ( آل عمران، آيه ي 7 ) نوشته اند: « در صورتي که تأويل آن کسي جز خدا نداند و اهل دانش گويند ما به همه ي آن کتاب گرويديم که همه ي محکم و متشابه قرآن از جانب پروردگار ما آمده... » پيداست که مترجم محترم تقريباً بر خلاف اجماع ائمه ي اطهار (عليه السّلام) و مفسران و علماي شيعه، وقف پس از الله را لازم دانسته است، و لذا ترجمه ي آيه به گونه اي از آب در آمده است که گويي حتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السّلام) نيز تأويل قرآن را نمي دانند. کساني که جوياي تفضيل بيشتر در اين باره هستند به ترجمه ي راقم سطور از اين آيه و توضيح ذيل آن مراجعه فرمايند.
11. در ترجمه ي وَ مَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُکْفَرُوهُ... ( آل عمران، 115 ) نوشته اند: « هر کار نيک کنيد البته از ثواب آن محروم نخواهيد شد... ». ترجمه ي سرراست و درست اين عبارت قرآني چنين است: « و هر کار خيري که انجام دهند هرگز بدون پاداش و سپاس نخواهد ماند... ».
12. باري براي تنوع و تغيير ذائقه ي خوانندگان اين نقد - که برايشان صبر و شکيبايي آرزو مي کنم - يک نمونه ي خوب و موثق و عالمانه از اين ترجمه را که حاکي از قرآن پژوهي مترجم و انس مادام العمر او با قرآن کريم است، نقل مي کنم:
- در ترجمه ي آيه ي پنجم سوره ي نساء، که مي فرمايد: وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِيَاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً به درستي نوشته اند: « اموالي که خدا قوام زندگاني شما را به آن مقرر داشته به تصرف سفيهان مدهيد و سفيهان را از مالشان ( به قدر لزوم ) نفقه و لباس به آنها دهيد ( و براي آنکه از آنها آزار نبينيد ) به گفتار خويش [ ظاهراً: خوش ] آنها را خرسند کنيد ». حساس ترين و دشوار ترين مسأله در ترجمه ي اين آيه اين است که مترجم فرزانه به درستي دريافته اند که در آيه، مراد از « اموالکم » اموال سفيهان است که در دست و تصرف قيم آنهاست، ولي روي خطاب آيه با قيم است. لذا با آنکه آيه صريحاً « اموالکم » دارد و بعضي به غلط تصور کرده اند مراد اموال قيمان است، آن را بدون ضمير و به صورت « اموالي » ترجمه کرده اند و بعد هم در ترجمه ي وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَ اکْسُوهُمْ آورده اند: « سفيهان را از مالشان ( به قدر لزوم ) نفقه و لباس به آنها بدهيد » [ بگذريم که به آنها زايد است ]. کساني که خواهان بحث و فحص بيشتري هستند، به ترجمه ي اينجانب و توضيحي که ذيل اين آيه نوشته ام مراجعه فرمايند.
13. مرحوم قمشه اي بخش اول آيه ي 74 سوره ي نساء را که مي فرمايد: فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ چنين ترجمه کرده اند: « مؤمنان بايد در راه خدا با آنان که حيوة مادي دنيا را بر آخرت برگزيدند جهاد کنند ».
ايشان تصور کرده اند الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ [ به ترجمه ي خودشان: « آنان که حيوة مادي دنيا را بر آخرت برگزيدند » ] مفعول است، لذا بر سر آن حرف اضافه و علامت مفعول باواسطه را که در فارسي « با » است آورده اند. حاصل آنکه امر غايب را که در « فليقاتل » هست به اين صورت فهميده اند که مؤمنان بايد با آنان که دنيا را بر آخرت برگزيده اند جهاد کنند. در حالي که اين استنباط و اين ترجمه درست نيست؛ و کساني که به آنان امر غايب شده است که جهاد کنند، همانا کساني هستند که زندگاني دنيا را به آخرت فروخته اند، و طرف يا حريف آنان يعني کساني که بايد با آنان جهاد کرد، در اين آيه مسکوت است و مي توان به درستي حدس زد که آنان کافران يا مشرکان هستند. گفتني است که اين بنده نيز در ترجمه ي خود از قرآن کريم، وقتي که به اين آيه رسيده بودم، دچار همين لغزش شده بودم و اين آيه را همانند مرحوم قمشه اي ترجمه کرده بودم. ولي چون بناي کار را بر احتياط گذاشته بودم و آياتي را هم که معناي آنها واضح بود، با چندين تفسير فارسي و عربي به اصطلاح چک مي کردم. لذا از اشتباه بيرون آمدم و نهايتاً اين آيه را چنين ترجمه کردم: « و کساني که زندگاني دنيا را به آخرت فروخته اند، بايد در راه خدا کارزار کنند ». بسياري از مفسران شيعه و سني و فارسي نويس يا عربي نويس، مخصوصاً عربي نويسها گويي چون فقط همين معني را از آيه در مي يافته اند، لذا متعرض اين پيچ و دشواري نحوي نشده اند. ولي باز عده ي قابل توجهي از مترجمان قديم و جديد قرآن کريم و مفسران، آيه را به همين گونه که بنده اشاره و ترجمه کرده ام ترجمه کرده اند که به عده اي از آنان اشاره مي کنيم:
1 ) ترجمه ي تفسير طبري: « کارزار کند اندر راه خداي آنکي بفروشد [ نسخه ي بدل: آن کسها که بفروشد ] زندگاني اين جهان به آن جهان ».
2 ) تفسير سورآبادي [ = ترجمه و قصه هاي قرآن، مبتني بر تفسير ابوبکر عتيق نيشابوري ]: « کارزار کنند در راه خداي [ عزوجل ] آنها که بخريدند [ توضيح مصحح: بفروختند ] زندگاني نخستين بدان جهان ».
3 ) ترجمه ي قرآن مورخ [ تصحيح دکتر محمد جعفر ياحقي ]: « حرب کنند اندر سبيل خداي آن کساني که بخريدند زندگاني اين جهان بدان جهان ».
4 ) تفسير نسفي: « جهاد کنند در سبيل خداي تعالي آنها که مي فروشند دنيا را به آخرت ».
5 ) تفسير ابوالفتوح رازي: « ... حق تعالي چون حکايت تبطي [ = سستي و گرانجاني ] منافقان بکرد از جهاد، در عقب او ذکر آنان کرد از مؤمنان که به خلاف اين بودند. گفت فليقاتل بگو آنان را که ايشان زندگاني دنيا بدل کرده اند به آخرت که سراي ثواب است، تا قتال کنند در سبيل خداي تعالي و اين امر غايب باشد... ». گفتني و نوشتني است که همين تفسير، قبل از تفسير، ترجمه اي از آيه به دست داده است که از اين قرار است: « پس بايد کارزار کنند در راه خدا آنان که بفروختند زندگاني دنيا را به آخرت ».
6 ) تفسير حسيني [ از ملاحسين واعظ کاشفي ]: « پس بايد که قتال کنند في سبيل الله، در راه خدا با دشمنان دين، الذين آنانکه در بازار معامله يشرون الحيوة الدنيا بفروخته اند زندگاني دنيا را که رو در فنا دارد، بالآخرة به سراي جاوداني و نعيم غير فاني ».
7 ) ترجمه ي شاه ولي الله دهلوي: « پس بايد که جنگ کنند در راه خدا آن مؤمنان که مي فروشند زندگاني دنيا را به آخرت ».
8 و 9 ) تفسير ابوالسعود عمادي [ ارشاد العقل السليم... ] و تفسير آلوسي [ روح المعاني ] هم آيه را در جهت همين معنا که مورد نظر ماست، شرح داده اند. ضمناً گفتني است که اين بزرگواران و بعضي ديگر از مفسران ( از جمله امام فخر رازي در يکي از اقوالش ) اين احتمال را مي دهند که ممکن است يشرون [ = يشترون ] به معناي خريده اند باشد، يعني سخني از مؤمناني است که آخرت را با فروش دنيا، خريده اند و لذا کارشان ممدوح و مستحسن است. اما شري يا اشتري چه به معناي خريدن باشد چه به معناي فروش در بحث ما تفاوتي ندارد.
10 تا 13) مترجمان معاصر يعني مرحومان ابوالقاسم پاينده و زين العابدين رهنما، و آقايان محمد خواجوي و عبدالمحمد آيتي هم همه آيه را به نحوي که ما گفتيم و ترجمه کرديم، ترجمه کرده اند. طالبان مراجعه فرمايند.
14 تا 20) به عنوان تجمل در تحقيق اين را هم بيفزايم که چندين و چند مترجم انگليسي قرآن هم آيه را به نحوي که ما گفتيم و از آن دفاع مي کنيم، ترجمه کرده اند:
الف) ترجمه ي آرتور آربري:
So let them fight in the way of God who sell the present life for world to come.
ب) ترجمه ي جي. داوود:
Let those who would exchange the life of the world for hereafter, fight for the cause of Allan.
ج) ترجمه ي م.م. پيکتال
Let those fight in the way of Allah who sell the life of this world for the other.
د ) ترجمه ي محمد اسد:
Hence, let the fight in God's cause' all who are willing to barter the life of this world for the life to come.
هـ ) ترجمه ي عبدالله يوسف علي:
Let those fight
In the cause of Allah
Who sell the life of this world
For the hereafter.
و ) ترجمه ي م. هـ. شاکر:
Therefore let those fight in the way of Allah, who sell this life for the hereafter.
ز ) ترجمه ي ميرزا مهدي پويا و ميراحمد علي:
Let those then fight in the way of Allah who sell the life of this world for the hereafter.
هم حوصله ي خوانندگان سر رفت و هم اينکه شايد به اين همه لشکر کشي و سند افزايي نياز نبود. اما بدون ريا و قصد نمايش عرض کنم که بنده در مسائل قرآني، تکيه اي بر ذوق و درک و دريافت شخصي ندارم و هر نکته ي معرکه ي آراء يا مورد اختلافي را در دهها منبع از قديم تا جديد جست و جو مي کنم. و درباره ي نکته ها و انتقادهاي موارد پيشين هم، دهها سند و منبع وجود دارد که به رعايت حال و حوصله ي خوانندگان و اميد به حسن ظن آنان، غالب آنها را نقل نکرده ام. يا شايد بدون سند کشي، معنا و مطلب را روشن و توضيح را مقنع يافته ام.
14. در ترجمه ي إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثاً... ( نساء، 117 ) نوشته اند: « مشرکان غير از خداي عالم هر چه را خدا بخوانند يا جمادي است ( مانند بتهاي لات، منات، عزي که بي اثر صرف است ) » ( ص 96 ). آنچه در داخل پرانتز آورده است کاملاً‌ درست و بي اشکال است، ولي ترجمه ي « اناث » به « جماد » درست نيست، و نه در لغت و نه در تفسير پشتوانه ندارد. گفتني است که جناب عبدالمحمد آيتي هم که در چاپ اول ترجمه شان اين عبارت قرآني را مانند مرحوم قمشه اي آورده و چنين ترجمه کرده بودند: « نمي خوانند سواي الله مگر جماداتي را... ». بعد بنده يادداشتي انتقادي به ايشان عرضه داشتم و دلايلي در نادرست بودن آن ترجمه به ميان آوردم. که ايشان پذيرفتند و در طبع بعدي آن را به اين صورت اصلاح کردند: « نمي خوانند سواي الله مگر الاهه هايي را ».
بله آلهه يا اصنام يا ايزداني که عرب عهد جاهلي، به ناروا پرستش مي کردند، غالباً جماد بودند ( اصنام که يکسره جماد بودند ). ولي معناي جماد از کلمه ي اناث بر نمي آيد: و مراد از آن چنان که مفسران تصريح کرده اند « اصنام مؤنثه » ( بتهاي مادينه ) است. در تفسير بيضاوي به عنوان مرجح ترين قول آمده است: « يعني اللات و العزي و منات ». و در تفسير جلالين: « اصناماً مؤنثةً کاللات و العزي و مناة ». از معاصران ترجمه ي رهنما از اين نظر بي اشکال است: « مشرکان جز مادگاني پرستش نکنند ». دو تن ديگر از مترجمان معاصر يعني آقايان پاينده و خواجوي هم جمادات آورده اند که به دلايلي که آورديم و خواهيم آورد درست نيست. بهتر است نگاهي به تفاسير و ترجمه هاي قديم بيندازيم. کشف الأسرار: « نمي پرستند [ اين بت پرستان ] فرود از الله الا اناثاً مگر مادگان [ چون لات و عزي و منات ]... ». تفسير نسفي: « نمي پرستند بجز خداي تعالي مگر آن چيزهايي را که به نزديک ايشان ماده اند، يعني بتان را که لات و عزي و منات نامهاي مؤنث نهاده اند، [ و ] بعضي ملائکه را مي پرستند، و ايشان مر ملائکه را بنات الله [ = دختر خدا ] نام نهاده اند... ». تفسير حسيني [ = مواهب عليه ]: « نمي پرستند بدون حق تعالي الا اناثاً، مگر مادگان را. بتان را ماده گويند به واسطه ي تأنيث اسماي ايشان، چون لات و عزي و منات. و همچنين هر قبيله را بتي بود که آن را انثي بني فلان مي گفتند و در تفسير منير آورده که بتان را بر صورت زنان ساختندي، و گفته اند مراد از اين اناث، ملائکه اند به زعم ايشان که مي گفتند فرشتگان دختران خدااند... ».
قرآن قدس: مادگاني. ترجمه ي تفسير طبري: مادگان. « ترجمه و قصه هاي قرآن » برگرفته از تفسير سورآبادي: دختران. ترجمه ي شاه ولي الله دهلوي: بتاني که به نام دختران مسمي کرده اند.
براي تنوع، و براي تجمل تحقيق، خوب است که مانند يک مورد که در گذشته داشتيم، ببينيم مترجمان انگليسي قرآن کريم در برابر اناث چه گذشته اند و براي رعايت اختصار فقط معادل همان يک کلمه را نقل مي کنيم، نه ترجمه ي همه عبارت يا آيه را.
آربري: female deities؛ پيکتال: females؛ جي. داوود: females؛ م. هـ. شاکر: idols؛ عبدالله يوسف علي: female deities؛ محمد اسد: lifeless symbols ( مظاهر يا نمادهاي بيجان ). و چنان که ملاحظه مي شود در چهار ترجمه از شش ترجمه کلمه ي female يعني انثي / اناث يا مؤنث به کار رفته است.
مؤيد صحت اين نظر که بايد « اناث » را به مادگان يا مادينگان ترجمه کرد اين است که عرب جاهلي، ملائکه را « بنات الله » مي دانستند و به خداوند، داشتن فرزند مؤنث ( دختر ) نسبت مي داده اند، و اين نکته از معاني متواتر در قرآن کريم است، چنان که حق تعالي مي فرمايد: أَ فَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ إِنَاثاً ( اسراء، 40 ) ( آيا پروردگارتان شما را به داشتن پسران امتياز بخشيد، و خود از ميان فرشتگان، فرزندان دختر برگرفت؟ ) و در نفي دخترانگاري فرشتگان مي فرمايد: أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاَئِکَةَ إِنَاثاً وَ هُمْ شَاهِدُونَ‌ ( صافات، 150 ) ( يا آنکه فرشتگان را دختر آفريده ايم و ايشان شاهد بوده اند؟ ) همچنين مي فرمايد: وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً ( زخرف، 19 ) ( و فرشتگاني را که بندگان خداوند رحمانند، مادينه مي انگارند ) و صريحتر و جامع تر از همه سوره ي زخرف مي فرمايد: أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاکُمْ بِالْبَنِينَ *‌ وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِيمٌ‌ ( زخرف، 16-17 ) ( آيا از ميان آنچه آفريده است، [ براي خود ] دختراني برگزيده است، و حال آنکه شما را به فرزندان پسر امتياز بخشيده است. و چون به يکي از ايشان، به آنچه براي خداوند رحمان مثل مي زنند [ دختر ]، خبر دهند، چهره اش [ از خشم و تأسف ] سياه شود و خشم و تأسف خود را فرو خورد ).
به اين ترتيب، به نظر نمي رسد که کوچکترين ابهامي درباره ي مفاد ترجمه ي کلمه ي اناث، در اين زمينه، باقي مانده باشد.
15. در ترجمه ي وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطاً ( نساء، 126 ) نوشته اند: « و او به همه چيز ( و کليه ي امور عالم بي نهايت ) احاطه و آگاهي دارد ». اولاً ( که کم اهميت است ) « الله » را به « او » ترجمه کرده اند که درست نيست. ثانياً ( که با اهميت است ) عالم ( يا امور عالم ) را بي نهايت شمرده اند که درست نيست. در پانويسي در صفحه ي 24 ( که ترجمه ي آيه با عبارتي قرآني نيست ) عبارت « و کرات بي نهايت آسماني » را به کار برده اند. تا آنجا که اطلاعات ناچيز بنده قد مي دهد در اسلام و به طور کلي در انديشه ي توحيدي، جز ذات اقدس خداوند، جل و علا، هيچ چيز « بي نهايت » نيست. در علم هم جز در حوزه ي رياضيات - که مابازاء طبيعي و عيني و خارجي ندارد - بي نهايتي وجود ندارد. حال ما با واقعيتها يا مفروضات علمي کاري نداريم، ولي در حوزه ي اديان توحيدي، بي نهايتي - جز خداوند - متصور يا موجود نيست. مي توان گفت که مرحوم قمشه اي اين کلمه را بدون قصد دقيق و اکيد علمي يا فلسفي يا کلامي، فقط به قصد مبالغه ي ادبي که در نظم و نثر و کتابت و محاوره رواج دارد گفته اند. چنان که في المثل حافظ گويد:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود *** زنهار از اين بيابان وين راه بي نهايت
اين راه را نهايت صورت کجا توان بست *** کش صد هزار منزل بيش است در بدايت
يا همو گويد:
ماجراي من و معشوق مرا پايان نيست *** هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام
و مراد ايشان از بي نهايت، چيزي نظير « بي شمار »، و خارج از حد احصاء، و نظاير آن بوده است.
16. در ترجمه ي فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَةِ ( نساء، 129 ) نوشته اند: « تا او معلق و بلاتکليف ماند » ( ص 98 ) که نادرست است. « تَذَروا » يعني شما رها کنيد. « ها » اشاره به همسر است که در آيه از او سخن مي رود، « کالمعلقة » هم يعني بلاتکليف. ترجمه ي عبارت قرآني از اين قرار است: « تا او را [ يا که او را ] بلاتکليف رها کنيد ». چون نکته ي مبهمي در اين باره وجود ندارد، لذا لزومي ندارد که به منابع ديگر رجوع کنيم.
17. در ترجمه ي وَ إِنْ يَتَفَرَّقَا ( نساء، 130 ) نوشته اند: « و اگر از يکديگر ( به طلاق ) جدا شويد... » ( ص 98 ) که نادرست است. درستش چنين است: « و اگر از يکديگر جدا شوند ». باز به نظر مي رسد نياز به استشهاد از منابع ديگر نيست.
18. در ترجمه ي آيه ي 176 ( آخر ) سوره ي نساء، دو بار کلمه ي « فتوي » را به کار برده اند و در هر دو بار روي حرف اول آن ( ف )، ضمه گذارده اند به اين صورت: « فُتوي ». عرض بنده اين است که منابع اصيل و معتبر لغت عرب از اساس البلاغه ي زمخشري تا لسان العرب اين منظور گرفته تا تاج العروس زبيدي در شرح قاموس فيروز آبادي و همه ي آن را به فتح اول ثبت کرده اند، مگر اينکه خود فيروز آبادي در قاموس آن را به ضم اول آورده و نوشته است که به فتح هم بکار مي رود، و شارحانش از جمله همان زبيدي، اين نظر را رد کرده اند. و آن را فقط به فتح اول درست دانسته اند. از مدارک جديدتر: اقرب الموارد: به فتح است و به ضم هم رواست. معجم الوسيط: فتوي. لاروس عربي: فَتوي. المنجد: هر دو تلفظ را دارد. معجم متن اللغة: هر دو تلفظ را دارد و مي نويسد که « و فتح [ = فتوي ] راجع است، يا فقط به فتح درست است ». لغت نامه ي دهخدا و فرهنگ معين، هر دو فتوا ( به فتح اول ) ثبت کرده اند. تلفظ تحصيل کردگان ايراني هم فَتوا ( به فتح ) است. در اين صورت بهتر بود اين کلمه را بدون اعراب يعني بدون حرکت ضمه مي نوشتند تا تلفظ مرجوح را بر راجح غلبه نداده باشند.
منبع مقاله :
خرمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (1)، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم